افسونگر دلها



اعوذ بالله من الشر سیل

اعوذ بالله من اله

آه دل هم وطنانم شکست

در پل دختر بشده است ولوله

آه که غرقاب شده است معمولان

سیل بیامد ، بدتر از حرمله

وای که آبادی خرم ، برفت

حل بشود جان من این مساله ???

آب ببرده است لرستان و هم

لشکر سیل آمده با هلهله

هفته اول به گلستان رسید

گنبد و هم ترکمن و آق قلعه

بعد به دروازه قرآن بشد

بار اجل بود به این قافله

فارس که آموخت به دنیا ،ادب

زخم بخورده است زاین سافله

تنگه ی الله و اکبر ، چه شد?

پر شده با دست یکی جاهله

این همه کم بودوچو طوفان شن

سوی سپاهان بشدی راحله

زله لرزاند چو سومار را

بسته ی نوروزی غم ، کامله

مغرب ایران و جنوبش ، چرا

گشته خراب از پی این غایله

ریشه ما جمله در این خاک و لیک

از چه سبب تفرقه و فاصله

دست مودت بدهیم و به مهر

حفظ کند مام وطن ، شاکله

ابر ستم کاش نبارد ، دگر

کاش نگردد دگرش ، حامله

کاش که بهداشت به سرعت رسد

کاش نیاید به میان ، آبله

آی اهورا ، وطنم حفظ کن

از ستم و سیل و غم و خان خله

وای ز بس گریه نمودم ز غم

هیچ نمانده دگرم حوصله .

حسین دشتی


زندگی از غم ، چنان لبریز و پر

کینه و نفرت به مانند شتر

کودکی کشته بگردد ، بی دلیل

هیچ کس چیزی نگوید ، جز قلیل

روز روشن در میان مردمان

بی گنه برده شود او از میان

یا عدالت نیست در آن سرزمین

یا که خفته مومنان زیر زمین

آه از جهل و نفاق و کودنی

بدعت و چیزی به دین افزودنی

بای ذنب قتلت هذه الصبی

بای مدینه ? مدینه النبی

بای ذنب قتلت هذه الصبی?

در کدامین شهر ?در شهر نبی

در کدامین ارض? ارض مصطفی

با کدامین شیوه ?سر از تن جدا

روزگار ظلم ، آخر تا به کی

دشمنی با آل حیدر ، تا به کی

عمرتان بگذشت در نامردمی

عقل لازم بوده بهر آدمی

لاله را پرپر بکردید از چه رو ?

جبریان را هیچ باشد گفتگو ?

یاس را میخش به پهلو کرده اید

آبروی دین احمد برده اید

الوداع ای کودک ناز شهید

الوداع ای کشته با حکم یزید

لا شریک لک ، لبیک ای اله

کشته گردیده است ، طفلی بی گناه

جان بداده چون محب مرتضی است

بی گمان مهمان شاه کربلاست

اصغر آید پیشوازش در بهشت

چون شهادت بوده او را سرنوشت

بر در جنت نوشته این سخن

گفتن حق و حقیقت بی محن

روزگاری گشته مهمان می کشند

بی گنه ، پیر و جوانان می کشند .

حسین دشتی


مرا بی تو دنیا چو ظلمتکده است

سیاهی پی قتل من آمده است

رها قاصدک وار ، گردم همی

که آدم بیامد ز آه و دمی

گناه همه خلق را پای من

نویس ای خدا از جدید و کهن

به راهی مرا رهنمون ساز که

به آخر رسم بر در میکده

روا آتش آیا به عاشق سزاست

محمد (ص) شفیعم به روز جزاست

نسیم آمد از جانب کوی یار

خزان دلم گشته چون نوبهار

یسارم گل و غنچه و عندلیب

یمینم نشسته به عشوه حبیب

روان چشمه از جانب کوهسار

به دل صد غزل دارم از مهر یار

روایت نما داستان را چنین

جهان حلقه و عشق او را نگین

ندارم به کشکول دل ، غیر عشق

روم جانب معبد و دیر عشق

گر از خاک ما ، گل بروید سزاست

به تقدیر عالم ، دل من رضاست

محبت ندیدم ز نامردمان

به کلبه ام نبد سقف جز آسمان

جگرگوشه ای را اگر خواستم

به گرداب محنت ، خود انداختم

یقین دشمنی بدتر از مکر نیست

محبت به نامرمان ، ابلهیست

به من زخم بسیار زد ، نانجیب

ز حقد و حسادت ، به مکر و فریب

مرا آتش انداخته در سرا

پناهم نبوده، به غیر از خدا

کمالی نباشد ، چوافتادگی

بجز هو ، چه کس لایق بندگی

اساس جهان بر دو شد استوار

تبری ز دشمن ، تولای یار

روم در پی پیر فرزانگان

پی شیر حق ، شاه درمانده گان.

حسین دشتی


بر دلم داغ تو مانده تا ابد

بر لبم شعر نخوانده تا ابد

یاور بشکسته بال سرخ پر

دشمن از بامم پرانده تا ابد

*

شعرها چون بغض مانده در گلو

در کجا یابم تو را ? با من بگو

عمر من در خوش خیالیها گذشت

در پی تو تا ابد در جستجو

*

وصل تو ممکن نگردد هیچ گاه

چون پلنگی که جهد بر روی ماه

رسم این دنیا بنا شد بر فراق

بیژن و یوسف نگون در قعر چاه

*

آه از مکر و فریب روزگار

بدگمانی در نهان و آشکار

سایه ها هر روز بیش و بیشتر

سالهای گنگ و پوچ و پر غبار

*

میکده خالی ز خوبان این زمان

پیر ما رفته است سوی آسمان

جام می افتاده از دستان من

آسمان خالی شداز رنگین کمان

*

یک زمانی یار مه رو داشتم

بر زبانم ذکر یاهو داشتم

بر دلم صد گلشن از رزهای سرخ

دیدگان بر چشم آهو داشتم

*

ابر سر بر شانه ی کوه چون گذاشت

غیر صخره ، مونس و یاری نداشت

حس او را سنگ چون احساس کرد

از درون خویش چون آهن گداخت

*

من چو ، نی نالان اگر گشتم چه باک

در فراقش سینه ی من چاک چاک

قسمت ما از ازل دانی چه بود ?

آن درختی که فتاده روی خاک .

*

حسین دشتی


دانش از جهد و تلاشت به جهان ، جلوه گر است

گلشن علم و ادب ، از هنرت بارور است 

معرفت از تو شد آغاز ، الا چشمه ی مهر

و آن نهالی که نشاندی به جهان ، پر ثمر است

باغ سر سبز تو صد جلوه نموده است به ناز

باغبان ! خاک ره توست که نور بصر است

مهربانیت چو دلسوزی مادر ، اما

زحمت روز و شبت ، آه بسان پدر است

همچو نوحم گذران از دل امواج بلا

بی تو ای خضر نبی ، راه بسی پر خطر است

در جهانی که پر از وسوسه ی شیطان است

کار تو معجزه و شغل تو شق القمر است

تا که مشکل برسد ، تا که همه گنگ شوند

هیچ کس غیر تو ای دوست ، نه صاحب نظر است

دست در دست خدا  ، چونکه نهادی ای جان

عقل و عشق و خرد و مهر تو را همسفر است

و خداوند قسم یاد نموده به قلم

خاک دنیا ز نفسهای تو همجون گهر است .

حسین دشتی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Elizabeth فروش فایل های دانشجویی و دانش آموزی اقلیم سبز تولیدی کفش Joshua ماشین بازان شرکت ژرف اندیشان مبتکر پارسیس Carol معرفی روستای زیبای دره سور از توابع شهرستان جم وریز- اللهم صل علی محمد و آل محمد